ی بعد از ظهر خیلی کسل کننده
گفتم پاشم حالمو خوب کنم 😊 ی لحظه یادم رفته بود دستیارم نیست و باید کمک کنه ک رسید 😁😁😁گف مامّااااا گفتم جانممممم
و همکاری آرمان هم شروع شد
توی تمام مراحل کمک میکرد
شکر رو دادم دستش ریخت روی تخم مرغ ها واااای ک چقد خوشحال بود و ذوق میکرد
بعدش شیر و روغن و آرمان هم هر لحظه خوشحال تر
نوبت ب آرد رسید
ینی دیگه آشپز خونه واسم نمونده بود ک😵😵😵همه جا سفید 😅😅😅
ولی خب مهم این بود ک آرمان کلی بازی کرد و کیف کرده بود
بعدشم ک بردیم خونه مامان بزرگش گفتم آرمان کمک کرده. خوشحال نگام میکرد و ذوق میکرد😍
و این لحظه ها من کلی عشق میکنم از دیدن چهره ی خوشحال آرمان 😍😍😍😍
خیلی خوشمزه بود خیییلیااااا مخصوصا اون زعفرونیش😋
روش با گاناش پرتقالی و کاکائویی و گاناش سفید تزئین کردم
...